آيات17 تا 21 از سورة ليل، به ويژه آية «سيجنبها الاتقي»، در نظر مفسران و متكلمان اهلسنت جايگاه ويژهاي دارد و يكي از مستندات مهم آنان در اثبات افضليت و خلافت ابوبكر است؛ به گونهاي كه گفتهاند: «سورة والليل سورة أبيبكر». اهلسنت براي اثبات مدعاي خود به دو محور «روايات و اجماع» و «تحليل دروني از آيات» استناد كردهاند كه از ديدگاه متكلمين و مفسرين شيعه، روايات مورد استناد آنها از لحاظ سندي ضعيف و از لحاظ متن با تعارض و تناقض و اشكالات ديگر همراه است و اجماعي نيز مبني بر نزول اين آيات دربارة ابوبكر وجود ندارد. از ديدگاه شيعه، مصداق «الاتقي» ابوالدحداح است و آيات از لحاظ مدلول، عاماند.
شيعه، اهلسنت، اتقي، ابوالدحداح، ابوبكر.
خلافت و جانشيني پيامبر اكرم(ص) از مهمترين مسائلي است كه از آغاز تاكنون در كانون توجه و مناقشه ميان مسلمانان بوده است؛ به گونهاي كه هيچ موضوعي به اندازة آن محل نزاع و مناقشه نبوده است. شهرستاني در اين باره چنين مينگارد: «أعظم خلاف بين الأمة خلاف الإمامة إذ ما سل سيف في الإسلام علي قاعدة دينية مثل ما سل علي الإمامة في كل زمان»؛1 بزرگترين اختلاف ميان امت، اختلاف دربارة امامت است، زيرا هيچگاه در اسلام دربارة هيچ اصل ديني نزاعي همانند نزاع دربارة امامت واقع نشده است». در اين ميان، برخي از مفسران و متكلمان اهلسنت كوشيدهاند براي آنچه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) رخ داد، مستندات قرآني بيابند. يكي از اين مستندات، آيات17تا 21 سورة ليل2 است. اين آيات در نظر مفسران و متكلمان اهلسنت از جايگاه خاصي برخوردار و يكي از مستندات مهم آنان در اثبات افضليت و حقانيت خلافت ابوبكر است بهطوري كه گفتهاند: «سورة والليل سورة أبيبكر».3 فخر رازي با استفاده از اين آيات، پس از آنكه درصدد اثبات افضليت و رضايت مطلق خداوند از ابوبكر برآمده، مينويسد: «فثبت بمجموع ما ذكرنا: أنه لو كانت خلافته باطلة، لما كان مرضياً عندالله في الحال و الاستقبال، و ثبت أنه مرضي عندالله في الحال و الاستقبال، فوجب القطع بصحة خلافته».4 وي چند سطر بعد افضل بودن ابوبكر را هشتمين دليل حقانيت خلافت وي برميشمارد و وجوهي براي اثبات افضل بودن او ذكر ميكند كه نخستين وجه، آيات مورد بحث ميباشد.5
موضوع اين پژوهش، بيان اشكالهايي است كه به مباني و شيوة استدلال اهلسنت به اين آيات براي اثبات حقانيت خلافت و افضليت ابوبكر وارد است. بدين منظور ابتدا ديدگاه اهلسنت مطرح و در پي آن، ديدگاه شيعه بيان و ديدگاه اهلسنت نقد و بررسي ميشود.
بسياري از متكلمان و مفسران اهلسنت، بخصوص فخر رازي، سبب نزول اين آيات را بذل مال ابوبكر در ماجراي آزاد كردن شماري از مسلمانان در مكه كه زير شكنجه بودند ميدانند و اين آيات را بيانگر فضايل و مناقب والاي ابوبكر به شمار ميآورند.6 فخر رازي كه بيش از همه در اين باره قلمفرسايي كرده است، پا را فراتر نهاده و درصدد برآمده به استناد اين آيات صحت خلافت ابوبكر را اثبات كند.
اهلسنت در تفسير آيات مورد بحث به روايات اسباب النزول، اجماع و تحليل دروني مدلول آيات تكيه كردهاند كه در ادامه بيان ميشود.
مبناي اهلسنت در اثبات خلافت و افضليت ابوبكر از اين آيات، روايات اسباب النزول و اجماع است؛ اگرچه در اينباره توافق كامل ندارند و اختلافاتي در بين آنان ديده ميشود. فخر رازي بر نزول اين آيات دربارة ابوبكر ادعاي اجماع ميكند.7 ابن عطيه نيز بر آن است كه مفسران هيچ اختلافي ندارند كه مقصود از «الاتقي» در آيات مزبور، ابوبكر است.8 ابن جوزي، بغوي، ثعالبي و علاالدين بغدادي نيز اين قول را به همة مفسران نسبت دادهاند.9
اما روايات مورد استناد آنان از پنج طريق نقل شده است:
1. هشامبن عروةبن زبير، از عروةبن زبير؛ 2. عامربن عبداللهبن زبير، از پدرش عبداللهبن زبير؛ 3. سعيد از قتاده؛ 4. عطاء از ابن عباس؛ 5. عبداللهبن مسعود.
اين روايات عبارتاند از:
الف. «عن هشامبن عروة، عن أبيه أن أبابكر اعتق من كان يعذب في الله: بلال وعامربن فهيرة والنهدية وبنتها وزنيرة وأم عميس وأمة بني المؤمل... حدثني من سمع ابن الزبير علي المنبر وهو يقول: كان أبوبكر يبتاع الضعفة فيعتقهم، فقال له أبوه: يا بني لو كنت تبتاع من يمنع ظهرك، قال: «إنما أريد ما أريد» فنزلت فيه «وسيجنبها الأتقي الذي يؤتي ماله يتزكي» إلي آخر السورة...»؛10 كسي كه در مجلس ابن زبير حضور داشته و پاي منبرش نشسته بوده نقل كرده است كه بر فراز منبر ميگفت: ابوبكر بردههاي ناتوان را ميخريد، سپس آزادشان ميكرد، پدرش به وي گفت: كاش چيزهايي خريداري ميكردي كه در زندگي به دردت بخورد، در جواب گفت: همانا اراده كردهام آنچه را اراده كردهام [امر ديگري را قصد كردهام]. اينجا بود كه آية «وسيجنبها الأتقي...» نازل شد».
ب. «حدثني محمدبن إبراهيم الأنماطي، قال: ثنا هارونبن معروف. قال: ثنا بشربن السري، قال: ثنا مصعببن ثابت، عن عامربن عبدالله عن أبيه، قال: نزلت هذه الآية في أبيبكر الصديق: وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزي إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلي وَلَسَوْفَ يَرْضي».11
ج. «أخبرنا عبدالرحمنبن حَمْدان، أخبرنا أحمدبن جعفربن مالك، قال: حدَّثني عبداللَّهبن أحمدبن حنبل، حدَّثنا أحمدبن [محمد بن] أيوبَ، حدَّثنا إبراهيمبن سعد، عن محمدبن إسحاق، عن محمدبن عبداللَّه، عن ابن أبيعَتِيق، عن عامربن عبداللَّه، عن بعض أهله: قال أبوقُحَافةَ لابنه أبيبكر: يا بُنيَّ، أراك تعتق رقاباً ضِعافاً، فلو أنك إذْ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ أعْتَقْتَ رجالًا جَلَدةً يمنعونك و يقومون دونك. فقال أبوبكر: يا أبت، إني إنما أريد ما أريد قال: فتُحدِّثَ: ما نزل هؤلاء الآيات إلا فيه و فيما قاله أبوه: فَأَمَّا مَنْ أَعْطي وَاتَّقي وَصَدَّقَ بِالْحُسْني إلي آخر السورة.»12
د. «حدثنا ابن عبد الأعلي، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر، قال: أخبرني سعيد، عن قتادة، في قوله وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزي قال: نزلت في أبيبكر، أعتق ناساً لم يلتمس منهم جزاًء ولا شكوراً، ستة أو سبعة، منهم بلال، و عامربن فهيرة.»13
ه. روي عطاء عن ابن عباس ان أبابكر لما اشتري بلالا بعد أن كان يعذب قال المشركون: ما فعل أبوبكر [ذلك] إلا ليد كانت لبلال عنده، فأنزل الله تعالي: (وما لأحد عنده من نعمة تجزي إلا ابتغاء وجه ربه الأعلي).14
و. «وأخبرنا أبوبكر الحارثي أخبرنا أبوالشيخ الحافظ، أخبرنا الوليدبن أبان، حدَّثنا محمدبن إدريسَ، حدَّثنا منصوربن [أبي] مزاحم، حدَّثنا ابن أبيالوَضَّاح عن يونُسَ، عن ابن إسحاق، عن عبداللَّه: أن (أبابكر) اشتَري (بِلَالًا) من (أُميةَبن خَلف) بِبُرْدةٍ و عَشْرِ أَوَاقٍ [من ذهب]، فأعتقه، فأنزل اللَّه تبارك و تعالي: وَاللَّيْلِ إِذا يَغْشي إلي قوله: إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّي.]: سَعْيَ أبيبكر و أُميةبن خلف.»15
سمرقندي در تفسير بحرالعلوم مينويسد: «قال أبوالليث ـ رحمه اللّهـ: حدّثنا أبوجعفر، حدّثنا أبوبكر أحمدبن محمدبن سهل القاضي قال: أخبرنا حدّثنا أحمدبن جرير، قال حدّثنا أبوعبدالرحمن راشدبن إسماعيل، عن منصوربن مزاحم، عن يونسبن إسحاق، عن عبداللّهبن مسعود رضي اللّه عنه، أن أبابكر ـ رضي اللّه عنه ـ اشتري بلالا من أميةبن خلف و أبيبن خلف ببردة و عشرة أواق من فضة، فأعتقه للّه تعالي، فأنزل اللّه تعالي: وَاللَّيْلِ إِذا يَغْشي وَالنَّهارِ إِذا تجلي وَما خَلَقَ الذَّكَرَ وَالْأُنْثي إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّي يعني: سعي أبيبكر، و أميةبن خلف.»16
بسياري از اهلسنت بر مبناي روايات اسباب نزول و اجماع، كوشيدهاند تا تعابير و صفات موجود در آيات اين سوره را هماهنگ با آنچه در رواياتشان آمده نشان دهند. آنان در تحليل دروني ازدلالت آيات، به بخشهايي از آيات مورد بحث تمسك كردهاند كه در ادامه بيان ميشود.
يكي از مستندات و ادلة اهلسنت در اثبات افضليت و در پي آن حقانيت خلافت ابوبكر، كلمة «الاتقي» در آية 17 است. ايشان بر آناند كه مراد از اتقي ابوبكر است و هر كس كه اتقي باشد، گراميتر و بافضيلتتر است و هر كس افضل باشد، امام و پيشواي بعد از پيامبر(ص) است.17
دومين موردي كه در حوزة تحليل دروني محور توجه و استناد اهلسنت قرار گرفته، عبارت پيشگفته است. آنان معتقدند كه چون اين آيه وصف اتقي است پس مراد از اتقي نميتواند حضرت علي(ع) باشد؛ چون خوراك، پوشاك و تربيت حضرت به عهدة پيامبر(ص) بود و پيامبر بر علي(ع) حق نعمت (كه جزاي آن واجب است) داشت، اما بر ابوبكر حق نعمت دنيايي نداشت، بلكه ابوبكر به پيامبر(ص) انفاق ميكرد.19
بعضي از مفسران اهلسنت كوشيدهاند به استناد عبارت مزبور، صحت خلافت ابوبكر يا منقبت ويژهاي براي او و دوستدارانش اثبات كنند. فخر رازي در كتاب الاربعين، پس از آنكه فاعل «يرضي» را خداوند ميداند ادعا ميكند كه اگر خلافت ابوبكر باطل بود، در زمان حال و آينده مرضي خداوند نميشد.20
از ديدگاه مفسران و متكلمان شيعه اين آيات به هيچ وجه برافضليت ابوبكر دلالت ندارد چه رسد به اينكه بتوان از اين آيات، خلافت وامامت او را اثبات كرد؛ بلكه اساساً اين آيات دربارة ابوبكر نيست و مستندات اهلسنت را در اثبات اين مطلب كه آية شريفه دربارة ابوبكر است در كانون مناقشه قرار دادهاند كه در ادامه ذكر ميشود.
قبل از بررسي اين روايات، تذكر اين نكته ضروري است كه بني اميه براي مخفي نگه داشتن فضايل امام علي(ع) و نيز تعظيم مقام خلفا، گروهي تشكيل دادند تا در حق خلفاي سه گانه روايت جعل كنند و به پيامبر اسلام(ص) نسبت بدهند. ابن جوزي در اين باره ميگويد:
«قد تعصب قوم لا خلاق لهم يدعون التمسك بالسنه قد وضعوا لابيبكر فضائل...»؛21 گروهي بياهميت كه مدّعي تمسك به سنتاند، از سر تعصب دست به جعل فضائل براي ابوبكر زدهاند... .
ابن ابيالحديد شافعي، از گروهي به نام بكريه ياد ميكند و دربارة آنها ميگويد:
و چون بكرّيه ديدند كه شيعيان چه ميكنند آنها نيز در مقابل براي ابوبكر به جعل روايات روي آوردند. براي مثال، در برابر «حديث اخوّت» كه در شأن اميرالمؤمنين(ع) است، حديث «لو كنت متخذاً خليلاً» و در برابر حديث «قلم و دوات»، حديثهاي «ايتوني بدواة و بياض اكتب فيه لابيبكر كتاباً لا يختلف عليه اثنان» و «يابي الله و المسلمون الا ابابكر» را برساختند.22
با اين مقدمه به بررسي روايات اسباب نزول و اجماع مورد ادعا ميپردازيم.
اولاً: از جستجو در كتب تفسيري و كلامي اهلسنت روشن ميشود كه درباره نزول اين آيات در شان ابوبكر اجماعي وجود ندارد. بعضي از مفسران اهلسنت در كنار اشاره به ماجراي ابوبكر، به سبب ديگري نيز اشاره ميكنند و بدون ترجيح يكي بر ديگري به تفسير ميپردازند. واحدي23، ثعلبي24، ميبدي25، سمرقندي26، ابوحيان اندلسي27 و ابن ابيحاتم28 از اين دستهاند. زمخشري نيز با تعبير «قيل نزلتا في ابيبكر و في ابيسفيان» به قطعي نبودن روايات مربوط به ابوبكر اشاره ميكند. دستة ديگري از مفسران اهلسنت مانند ابن كثير، قرطبي و نيشابوري روايات مربوط به ابوبكر را به اكثريت نسبت داده و هرگز ادعاي اجماع نكردهاند.29 فخر رازي با آنكه در تفسير خود بر نزول اين آيات در شأن ابوبكر ادعاي اجماع كرده است، در كتاب الاربعين از اتفاق اكثر مفسران سخن گفته است.30
ثانياً: روايات سبب نزول در اين خصوص (دربارة همة سوره يا قسمتي از آن) چهار دستهاند و استدلال به اين آيات براي اثبات افضليت و صحت خلافت ابوبكر، متوقف بر اثبات نزول اين آيات در حق اوست.
چنانكه بيان شد، در كتب اهلسنت چهار دسته روايت دربارة سبب نزول آيات مورد بحث وجود دارد و همين امر سبب اختلاف نظر مفسران اهلسنت گشته و چهار قول دربارة سبب نزول آنها مطرح شده است كه عبارتاند از:
قول اول: تمام آيات اين سورة شريفه دربارة شخصي به نام أبوالدحداح نازل شده است. قرطبي مينويسد:
از عطا و نيزاز ابن عباس (از طريق عكرمه) نقل شده است كه گفت: سورة ليل در شأن ابودحداح نازل شد؛ زيرا وي يك نخله خرما را با يك باغ بزرگ معاوضه كرده كه چهل نخله خرما داشت و اصل داستان اين چنين است: يكي از مسلمانان انصار در مدينه درخت خرمايي داشت كه بخشي از خرماهاي آن به درون خانة همسايهاش ميافتاد و فرزندان وي از آنها استفاده ميكردند. صاحب نخله به رسول خدا(ص) شكايت كرد، حضرت فرمود: اين درخت را با يك درخت در بهشت معاوضه كن، مرد انصاري نپذيرفت. ابودحداح او را ملاقات و به وي پشنهاد كرد و گفت: تو حاضري اين نخله را با باغ (حسني) معاوضه نمايي؟ مرد انصاري پذيرفت. أبودحداح محضر پيامبر اكرم(ص) آمد و گفت: اي رسول خدا! اين نخله را با نخلهاي در بهشت با من معاوضه كن. رسول خدا(ص) پذيرفت، آنگاه همساية مرد انصاري را احضار كرد و فرمود: اين نخله مال تو است. اينجا بود كه سورة «والليل اذا يغشي...» نازل شد. بنابراين، مقصود از «من» در «فأما من أعطي» ابودحداح است و مراد از «حُسني» در «صدق بالحسني» و ثواب و مقصود از «فسنيسره لليسري» بهشت است. و مصداق «من» در «أما من بخل...» مرد انصاري و مقصود از «حسني» در «كذب بالحسني» ثواب و مراد از «فسنيسره للعسري» جهنم است. از آية «وما يغني عنه...» تا «لا يصلاها إلا الأشقي» مراد مرد خزرجي است كه منافق بود و منافق از دنيا رفت. و مقصود از «الاتقي» در «سيجنبها الأتقي» ابودحداح است كه مال و ثروتش را در برابر پاداش بهشت معاوضه كرد.31
ابن عطيه و ابوحيان اين قول را به سدي نيز نسبت دادهاند.32 اين سبب نزول در برخي منابع شيعي نيز ذكر شده است.33
قول دوم: بعضي از مفسران اهلسنت به سبب نزول ديگري نيز اشاره ميكنند. سورآبادي درتفسيرش مينويسد:
فَأَمَّا مَنْ أَعْطي وَاتَّقي: اما آن كس كه بداد هرچه دادني بود و هرچه داشت و بپرهيزيد از هرچه ببايست پرهيزيد. اين آيت در شأن بوبكر صديق آمد و آن آن بود كه رسول(ع) ياران را گفت صدقات بياريد تا فرا درويشان دهيم. بوبكر را چهل هزار دينار- و گفتهاند هشتاد هزار دينار- دستگاه بود، همه فراهم كرد و با زر كرد و بياورد و پيش رسول بنهاد گفت «يا رسول اللَّه هذه صدقتي ولي عنداللَّه ميعاد». رسول گفت: «يا با بكر، ما ذا ابقيت لعيالك؟». گفت «وعداللَّه، يك كار نيز ماندست تا آن نيز بكنم». به خانه شد دستي جامه پوشيده داشت بهاي آن هزار درم، آن را نيز بركشيد و به رسول فرستاد و خود گليمي در پوشيد و همي آمد تا نزد رسول آيد. جبرئيل آمد صوفي در پوشيده. رسول گفت: «يا جبرئيل، عجب است كه تو صوف پوشيدهاي». جبرئيل گفت «يا رسول اللَّه، امروز همة فريشتگان تا حملة العرش صوف پوشيدهاند موافقت بوبكر را كه ميآيد و گليمي پوشيده. مژدگان ده او را كه خداوندت ميسلام كند و ميگويد من از تو خشنودم، تو از من خشنود هستي؟» چون بوبكر از در در آمد رسول وي را اين بگفت. بوبكر بگريست گفت «رضيت رضيت رضيت». آن گه اين آيت فرو آمد كه فامّا من اعطي واتّقي.34
قول سوم: ابوبكرابن العربي نيز سبب نزول ديگري ذكر كرده است:
عن أبي الدرداء، قال: قال رسول اللّه(ص): ما من يوم طلعت فيه شمسه إلا و بجنبتيها ملكان يناديان، يسمعهما خلق اللّه كلّهم إلا الثقلين: اللهم أعط منفقاً خلفاً، و أعط ممسكاً تلفاً. فأنزل اللّه تعالي في ذلك: فَأَمَّا مَنْ أَعْطي وَاتَّقي. وَصَدَّقَ بِالْحُسْني. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري.35
قول چهارم: اين آيات (با اختلاف در تعداد) در حق ابوبكر نازل شده است. بسياري از مفسران اهلسنت اين نظريه را پذيرفته و در تأييد آن نيز رواياتي نقل كردهاند كه پيشتر ذكر شد. اما اين روايات، علاوه بر تعارض با روايات ديگري كه مستند اقوال ديگر است، از لحاظ سندي و متني نيز با اشكالات جدي روبهرو است. به دليل اهميت اين قول نزد اهلسنت، ابتدا به بررسي سندي هريك از روايات مورد استناد قول اخير ميپردازيم و سپس اشكالات متني اين روايات را بيان ميكنيم. پس از بررسي كامل سند ومتن اين روايات، ساير روايات را نيز نقد وبررسي خواهيم كرد.
بعضي از مفسران اهلسنت مدعي هستند كه اين روايات با سندهاي صحيح روايت شدهاند.36 در حالي كه روايات مورد استناد آنان، از لحاظ سندي همگي ضعيف و مرسلاند و نميتوان با چنين روايات ضعيفي، ادعايي با اين بزرگي را اثبات كرد. تعدادي از اين روايات از طريق آل زبير (عبداللهبن زبير و عروةبن زبير) نقل شده است كه دشمني آنان با اهلبيت روشن است. در ادامه تكتك اين روايات را از نظر سندي بررسي ميكنيم.
اولاً: در اين سند، هشامبن عروة وجود دارد كه مالكبن انس او را كذاب ميدانست.37 ابن حجر عسقلاني نيزبه وي نسبت تدليس داده است.38
ثانياً: در سند مزبور عروةبن زبير وجود دارد كه وي از دشمنان اهل بيت و از طرفداران معاويه و عضو گروه جعل حديث وي بوده است. يكي از كارهاي جاعلان حديث فضيلتتراشي و منقبتسازي براي خلفا در مقابل فضايل فراوان و والاي علي(ع) بوده كه نمونههاي بسياري دارد.
ابن أبيالحديد به نقل از أبوجعفر اسكافي مينويسد:
معاويه، گروهي از صحابه و تابعين را گماشت تا احاديث دروغيني در طعن بر علي(ع) و بيزاري جستن از او بسازند. و حقوقي هم براي آنان مقرر كرد. ابوهريره، عمروعاص، مغيرةبن شعبة، از اصحاب و عروةبن زبير از تابعان از جمله افراد اين گروه ميباشند.39
دشمني عروه با علي(ع) تا آنجا بود كه با وجود كم بودن سنش، به همراه عدهاي از ياران خود، در جنگ جمل شركت كرد و در برابر آن حضرت قرار گرفت.40 فرزندش يحيي نيز او را به بدگويي از علي(ع) و دشنام دادن به او متهم ميسازد. يحييبن عروه همواره ميگفت: هرگاه پدرم به ياد علي ميافتاد به او دشنام ميداد.41
با اين حال چگونه ميتوان به حديث چنين فردي اعتماد كرد؛ با اينكه ميدانيم يكي از علامتهاي منافقين كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند، دشمني با اميرالمؤمنين(ع) است.42
ثالثاً: عروةبن زبير در سال 23 يا 27 هجري متولد شده است و در زمان نزول آيه اصلاً در دنيا نبوده است؛43 با اين حال چگونه ميتواند شاهد آزاد كردن بلال از سوي ابوبكر و نزول آيه در شأن وي باشد! پس روايت مرسل است و روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد.
اولاً: عبداللهبن زبير شاهد ماجرا نبوده؛ زيرا وي در سال اول يا دوم هجرت متولد شده است.44 پس حديث مرسل است.
ثانياً: عبداللهبن زبير از دشمنان امير المؤمنين(ع) و اهلبيت(ع) آن حضرت بوده است. وي در جنگ جمل با آن حضرت جنگيد و از مسببين اصلي جنگ جمل بود.45 اميرمؤمنان(ع) دربارة او ميفرمايد: «مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّي نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُ اللَّهِ».46
عبداللهبن زبير در منازعهاي كه با ابن عباس داشت و در نهايت به هجرت ابن عباس به طائف و مرگش در آنجا انجاميد، به وي گفت: «إني لأكتم بغضكم أهل هذا البيت منذ أربعين سنة»47 كه بيانگر عمق كينه وي به اهلبيت(ع) است. ابن زبير علاوه بر آنكه در خطبههايش به اميرالمؤمنين ناسزا ميگفت، بر پيامبر اكرم(ص) نيز درود نميفرستاد.48
ثالثاً: روايتي كه طبري نقل كرده است در سندش مصعببن ثابت (بن عبداللهبن زبير) قرار دارد كه وي تضعيف شده است.49
اين روايت را طبراني نقل كرده است و حافظ هيثمي پس از نقل طبراني مينويسد: در سند اين روايت، مصعببن ثابت است و او از نظر نقل حديث ضعيف است.50
روايت دوم (كه واحدي نقل كرده است) علاوه بر آنكه مرسل است، در سندش محمدبن إسحاق (بن يسار) قرار دارد كه بزرگان و رجاليون برجستة اهلسنت همچون مالك، دارقطني، يحيي القطان و ديگران او را جرح و به تدليس متهم كردهاند.51
گفتني است كه مراد از «ابن ابيعتيق» در سند روايت مزبور، عبداللهبن محمدبن عبدالرحمنبن ابيبكراست.52
اولاً: روايت مرسل است؛ چون قتاده در زمرة تابعين است كه در سال 61 ق متولد شده و در سال 117 از دنيا رفته است.53 افزون بر اينكه وي مشهور به تدليس است. ابن حجر مينويسد: «هو مشهور بالتدليس وصفه به النسائي وغيره».54
ثانياً: در سند اين روايت معمر (بن عبداللهبن الاهيم التميمي) قرار دارد كه به عدم حفظ و «منكر الحديث» بودن معرفي شده است.55 سعيدبن أبيعروبة (م156ه) نيز در دهة اخر عمرش (از سال 142 يا 145ه) به اختلاط دچار شد. ابن عدي مينويسد: «اختلط بعد هزيمة إبراهيمبن عبداللهبن حسنبن حسن فمن سمع منه سنة اثنتين وأربعين فهو صحيح السماع وسماع من سمع من بعد ذلك فليس بشئ».56 بنابراين، روشن نيست كه سماع معمر از سعيد قبل از اين زمان بوده است يا بعد از آن، به خصوص كه اطلاعات مختصري دربارة معمر در كتب رجال اهلسنت وجود دارد.
اولاً: روايت، معلق و ضعيف است و سلسله سند ذكر نشده است؛ بنابراين قابل استناد نيست.
ثانياً: اين روايت كه از ابن عباس (از طريق عطا) نقل شده است با روايات قول اول كه با سند متصل از ابن عباس روايت گرديده (و آيه را دربارة ابوالدحداح ميداند) در تعارض است. از عطا نيز بهطور مستقل روايتي در منابع اهلسنت وجود دارد كه او نيز آيه را دربارة ابوالدحداح ميداند كه در قول اول گذشت.
اولاً: در روايت سمرقندي راوي عبداللهبن مسعود، يونسبن اسحاق و در روايت واحدي (يونس عن) ابن اسحاق ثبت شده است، در حالي كه در ميان راويان عبداللهبن مسعود چنين اشخاصي وجود ندارند. مزي در تهذيب الكمال بيش از صد نفر از راويان عبداللهبن مسعود را بر ميشمارد كه در ميان آنان كسي به نام يونس و ابن اسحاق وجود ندارد.57 مصحح كتاب التاريخ الكبير بخاري مينويسد: «ليس في باب يونس من التاريخ ولا من كتاب ابن أبيحاتم من يقال له يونسبن اسحاق وأما يونسبن أبياسحاق فهو السبيعي مشهور والله أعلم».58 با مراجعه به كتب رجال اهلسنت به نظر ميرسد كه سند درست اين چنين باشد: يونسبن ابياسحاق عن ابياسحاق عن عبداللهبن مسعود. بنابراين، در روايت واحدي تعبير يونس عن ابياسحاق صحيح است نه يونس عن ابن اسحاق.59
ثانياً: عبداللهبن مسعود در سال 32 ق وفات يافته است60 و ابااسحاق (عمروبن عبدالله السبيعي) راوي اين ماجرا، ابواسحاق عمروبن عبدالله سبيعي دو سال پيش از كشته شدن عثمان، در سال 33 متولد شده است.61 بنابراين، روايت مرسل است. مصحح تفسير زادالمسير نيز مينويسد: «أخرجه الواحدي في أسباب النزول عن عبداللّهبن مسعود به، و إسناده ضعيف، فيه انقطاع بين أبيإسحاق السبيعي و ابن مسعود».62
ثالثاً: ابااسحاق به تدليس متهم شده است.63 ابن حجر مينويسد: «عمروبن عبدالله السبيعي الكوفي مشهور بالتدليس».64
رابعاً: يونسبن ابياسحاق (م159ق) را بعضي از رجاليون اهلسنت همچون يحيي القطان و احمدبن حنبل تضعيف كردهاند.65
خامساً: در روايت سمرقندي، منصوربن (ابي) مزاحم كه متوفاي 235 ق در 80 سالگي است،66 بدون واسطه از يونسبن ابياسحاق (م159) نقل كرده است در حالي كه او را نديده است. بنابراين، اگر روايت را مدلس ندانيم، دستكم اين روايت منقطع و ضعيف خواهد بود.
روايات مورد استناد كساني كه نزول آيات مورد بحث را خريدن و آزاد كردن بردگان ضعيف از سوي ابوبكر دانستهاند، از لحاظ متني نيز با ضعف و سستي همراه است كه در ادامه بيان ميشود.
مضمون اين روايات با آيات اين سوره شريفه چندان سازگار نيست. ظاهر آيات اين سوره دربارة جود و بخل و بيان عاقبت سخاوتمندان و بخيلان است. سيوطي به نقل از ابن عباس مينويسد: «هذه السورة نزلت في السماحة و البخل».67 اما در ماجراي مورد استناد اهلسنت (آزار مسلمين به دست مشركان و آزاد كردن آنان توسط ابوبكر) سخن از بخل و مال و دارايي شخص بخيل نيست، در حالي كه در اين سوره، سخن از شخصي است كه اموالي دارد و به سبب شك يا اعتقاد نداشتن به قيامت از انفاق مال خود به ديگري روبرميگرداند: «وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْني* وَكَذَّبَ بِالْحُسْني* فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري* وَما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّي» و در مقابل آن، از شخصي سخن به ميان ميآيد كه به دليل تصديق روز جزا و اعتقاد به قيامت، مال خود را در راه خدا انفاق ميكند و از بخل ميپرهيزد: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطي وَاتَّقي* وَصَدَّقَ بِالْحُسْني* فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري». در ادامه نيز از وعده و وعيد به چنين اشخاصي سخن به ميان آمده است. واضح است كه ماجراي جود و انفاق ابوالدحداح و بخل ديگري كاملاً با ظاهر آيات اين سوره سازگار است. قاضي نورالله شوشتري در اين باره مينويسد: «لا يخفي من شدة ارتباط هذه الرواية لمتن الآية بخلاف ما روي أنه نزل في شأن أبيبكر حين اشتري جماعة يؤذيهم المشركون فأعتقهم في الله تعالي إذ لايقال لمن يؤذي عبده إنه بخيل و لا إنه كَذَّبَ وَ تَوَلَّي فتدبر».68 بنابراين، رواياتي كه ماجراي ابوالدحداح را گزارش ميكند كاملاً از لحاظ متن و مدلول با آيات سورة ليل سازگار و هماهنگ است در حالي كه آنچه در روايات مورد استناد قول چهارم ذكر شده، با ظاهر اين آيات سازگار نيست.69
نتيجهاي كه از بررسي سند و متن روايات روايات قول چهارم به دست ميآيد اين است كه اين روايات از لحاظ سندي ـ برخلاف ادعاي آلوسي ـ كاملاً ضعيف و از لحاظ متن نيز با اشكالات متعددي همچون تعارض و تناقض، تناسب نداشتن با واقعيتهاي تاريخي و ظاهر آيات روبهرو است. بنابراين، از حجيت و قابل استناد بودن ـ آن هم براي امر مهم خلافت ـ ساقطاند و نميتوانند خلافت و افضليت ابوبكر را اثبات كنند.
دربارة روايت قول دوم كه سورآبادي طرح كرده است، بايد گفت: علاوه بر تعارض با روايات ديگر و نيز اشكالي كه در قسمت «تناسب نداشتن با واقعيتهاي تاريخي» ذكر ميشود، در هيچيك از كتب تفسيري چنين سبب نزولي براي اين سوره يا آية شريفه ذكر نشده است و ذكر نشدن آن در كتب اسباب النزول يا تفاسير اهلسنت دليل ديگري بر نادرست بودن سخن سورآبادي است؛ خصوصاً كه وي سندي براي ادعاي خود ذكر نكرده است؛ چنانكه روايت قول سوم كه ابن العربي آن را بيان كرده نيز اين چنين است.
دومين ضعف و اشكال موجود در روايات مورد بحث اين است كه در متن همة آنها از مال و ثروت بسيار ابوبكر و انفاقهاي گستردة او به رسول الله(ص) ياد شده است كه اين موضوع با واقعيتهاي تاريخي همخوان نيست؛ چراكه اولاً: ثروتمند بودن ابوبكر ثابت نيست، بلكه قراين نشان ميدهد كه وي و پدرش از لحاظ مالي در چنين سطحي قرار نداشتند، چون از يك طرف، پدر ابوبكر (ابوقحافه عثمانبن عامر) اجير عبداللّهبن جدعان70 بوده و ميهمانان را به سفره وي فراميخوانده ودر ازاي آن مزد دريافت ميكرده است؛ چنانكه محمدبن حبيب بغدادي (م 245ق) در كتاب المنمق مينويسد: «كان له [عبداللّهبن جدعان] مناديان يناديان أحدهما بأسفل مكة و الآخر بأعلي مكة و كان المناديان أباسفيانبن عبد الأسد و أبا قحافة».71 از طرف ديگر، ابوبكر در مكه معلم كودكان بوده و به كاري كه بتوان از آن ثروت زيادي به دست آورد اشتغال نداشته است و اگر ثروت فراواني ميداشت، پدرش را درمييافت.
شيخ مفيد در اين زمينه مينويسد: «أن الآثار الصحيحة و الروايات المشهورة و الدلائل المتواترة قد كشفت عن فقر أبيبكر و مسكنته و رقة حاله و ضعف معيشته فلم يختلف أهل العلم أنه كان في الجاهلية معلماً و في الإسلام خياطاً72 و كان أبوه صياداً فلما كف بذهاب بصره و صار مسكيناً محتاجاً قبضه عبداللهبن جدعان لندي الأضياف إلي طعامه و جعل له في كل يوم علي ذلك أجراً درهماً.73
ثانياً: واقعيت تاريخي مسلم اين است كه رسولالله(ص) در مكه از حمايتهاي مالي امالمؤمنين حضرت خديجه (س) بهرهمند بود و ايشان اموال و داراييهاي گستردة خود را در راه اسلام تقديم ميكردند؛74 پس چگونه ادعا ميشود كه رسولالله(ص) محتاج انفاقهاي ابوبكر بود.75
اين روايات با روايات مورد استناد در اقوال ديگر تعارض دارند. اين تعارض به ويژه با روايات مورد استناد قول نخست و سوم كه به طور كلي از ابوبكر بيگانهاند، شايان توجه است.
در پايان اين بخش اين امر نيز بايستة تذكر است كه روايات مورد استناد قول چهارم در درون خود نيز اختلافاتي دارند. هرچند ممكن است كسي بگويد وجود اين اختلافات به اصل واقعه كه روايات مزبور دربارة آن اتفاق دارند ضربهاي نميزند، ولي با توجه به جهات ضعف متعددي كه ذكر شد، اين اختلافها حداقل ميتواند مؤيد نادرستي روايات مورد استناد در قول چهارم باشد؛ از اينرو، در ادامه به اين اختلافها اشاره ميكنيم:
الف. اين روايات در اينكه كدام آيه يا آيات به دنبال آزاد كردن بردگان به دست ابوبكر نازل شده است با يكديگر تعارض و اختلاف دارند. در يكي از اين روايات گفته ميشود كه از آية «سيجنبها الاتقي» (ليل: 17) تا آخر سوره (آية20) نازل شد. ديگري ميگويد از اول سوره تا آية «ان سعيكم لشتي» (آية 4) و همينطور ديگر روايات هريك آياتي را ذكر ميكنند.
ب. اختلاف و تعارض دومي كه در اين روايات وجود دارد اين است كه بعضي از اين روايات ميگويند شخص كافري كه بلال را شكنجه ميكرد و ابوبكر بلال را از او خريد، اميةبن خلف بوده است.76 بعضي ديگر از آنها تصريح دارند كه آن شخص ابوسفيان بوده است.77 در روايت سمرقندي، اميةبن خلف و ابيبن خلف ذكر شدهاند.78 ابن عبدالبر و ابن اثير مينويسند: «ابوبكر بواسطة عباسبن عبدالمطلب، بلال را از زني [كه نامش ذكر نشده است] خريد».79
ج. اختلاف و تعارض ديگري كه در اين روايات به چشم ميخورد مربوط به مقدارمالي است كه رد وبدل شده است. بعضي از اين روايات تصريح دارند كه ابوبكر «رطلي از طلا» را عوض بلال داد.80 روايت ديگرتصريح دارد كه «بُرْدةٍ و عَشْرِ أَوَاقٍ [من ذهب او فضه]» اعطا شد.81 در روايت ديگرآمده است كه ابوبكر، بلال را با بردة مشركي به نام نسطاس كه در اختيار داشت معامله كرد و عجيب اين است كه اين برده داراي خدم و حشم فراوان بوده است. ثعلبي و بغوي مينويسند: «كان نسطاس عبداً لأبيبكر صاحب عشرة آلاف دينار، و غلمان و جوار و مواش، و كان مشركاً حمله أبوبكر علي الإسلام علي أن يكون ماله له، فأبي فأبغضه أبوبكر، فلما قال له أمية: أبيعه بغلامك نسطاس اغتنمه أبوبكر و باعه منه».82 ميبدي نيز به اين اختلاف اشاره ميكند و مينويسد:
خلاف است ميان علما كه أبوبكر او را به چه خريد. قومي گفتند: به يك رطل زر ازيشان باز خريد. قومي گفتند: به يكتا برد و ده اوقيه زر. قومي گفتند: أبوبكر چون از رسول خدا(ص) شنيد كه بلال را به عذاب دارند، برخاست پيش اميه خلف شد. گفت: يا اميّة الا تتّقي اللَّه في هذا المسكين حتّي متي؟ تا كي اين بيچاره را چنين به عذاب داري خود از اللَّه بنترسي بآنچه با وي؟ اميّه گفت: تو او را به تباه بردي، اكنون هم تو او را باز رهان. أبوبكر گفت: مرا غلامي است سياه از او جلدتر و در كار قويتر و بر دين شما است، نام وي نسطاس. من آن غلام به تو بخشم و تو بلال را به من بخش. هم چنان كردند و ابوبكر بلال را از ايشان بستد و از آن عذاب برهانيد و او را آزاد كرد.83
د. اختلاف و تعارض چهارم موجود در روايات مربوط به شمار آزاد شدگان است. عدد شش، هفت، هشت، نه و دوازده (هفت مرد و پنج زن) اعدادي است كه در اين روايات ذكر شده است.84
چنانكه گفته شد كساني كه در پي اثبات خلافت ابوبكر به استناد اين آياتاند، در حوزة تحليل دروني از دلالت آيات مزبور، به محورهايي تمسك كردهاند كه در ادامه به بررسي آنها ميپردازيم.
مفسراني همچون فخر رازي براي اثبات حقانيت خلافت ابوبكر با تكيه بر روايات اسباب نزول گفتهاند مراد از الاتقي ابوبكر است و از آنجا كه بين افضل و اتقي بودن و امامت ملازمه وجود دارد، خلافت ابوبكر به حق است. در نقد اين استدلال بايد گفت:
اولاً: در بخش قبل ثابت شد روايات مورد استناد براي نزول آيه دربارة ابوبكر با مشكلات متعددي روبهرو است و بنابراين، نزول آيه دربارة وي ثابت نيست.85
ثانياً: اتقي در اينجا در معناي افعل التفضيل نيست،86 بلكه به معناي فعيل (تقي) است. طبري در اينباره مينويسد: «قوله: وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَي يقول: و سيوقي صلي النار التي تلظي التقي، و وضع أفعل موضع فعيل، كما قال طرفة:
تمني رجال أن أموت و إن أمت فتلك سبيل لست فيها بأوحد87
بغوي، ثعلبي، ميبدي، قرطبي، سيوطي و علاءالدين بغدادي نيز همين نظر را دارند.88
ثالثاً: اگر فرض شود كه مراد از اتقي ابوبكر و در نتيجه، او افضل باشد باز هم نميتوان امامت و خلافت او را اثبات كرد؛ چون اكثر اهلسنت ـ و به قولي همة اهلسنت ـ افضل بودن را شرط و دليلي بر امام بودن نميدانند، بلكه ادعا ميكنند كه مفضول ميتواند با وجود افضل، امام باشد. جرجاني در شرح المواقف و نيزتفتازاني در شرح المقاصد به اين مطلب تصريح كرده و به زعم خود بر آن دليل اقامه كردهاند.89 ابن حجر هيثمي بر صحت امامت مفضول ادعاي اجماع كرده است.90 حال چگونه فخر رازي ادعا ميكند كه «الأفضل هو الامام؟»
در نتيجه، منظور از اتقي ابوبكر نيست و اگر فرضاً ابوبكر، اتقي و افضل باشد چون از ديدگاه اهلسنت افضل بودن دليلي بر امام و خليفه بودن نيست و مفضول با وجود فاضل ميتواند امام باشد، نميتوان با استناد به اين آيات، خلافت و امامت ابوبكر را اثبات كرد.91
ادعاي اهلسنت، بخصوص فخر رازي، در استناد به اين آية شريفه بر سه محور استوار بود:
1. منظور ازاين آية شريفه نميتواند حضرت علي(ع) باشد؛ چون پيامبر(ص) بر علي(ع) حق نعمت دنيايي ـ كه جزاي آن واجب است ـ داشت.
2. منظور از اين آية شريفه ابوبكر است؛ چون پيامبراكرم(ص) بر ابوبكر حق نعمت دنيايي نداشت، بلكه ابوبكر به پيامبر(ص) انفاق ميكرد.
3. وقتي ثابت شد كه منظور از اين آيه شريفه ابوبكر است و اين آيه وصف اتقي است، پس ابوبكر افضل امت است.
از ديدگاه شيعه اين ادعاها نادرست است؛ چراكه اولاً: در هيچيك از تفاسير شيعه ادعا نشده است كه منظور از اين آيات حضرت علي(ع) است و بسياري از مفسران شيعه همان داستان ابوالدحداح را ذكر كرده و پذيرفتهاند واگر رواياتي در اين زمينه وارد شده، صرفاً در مقام جري ميباشد.
ثانياً: پيشتر اثبات شد كه مصداق الاتقي ابوبكر نيست و دستكم ثابت نيست كه وي مصداق الاتقي باشد. پس اين آية شريفه كه وصف الاتقي است نيز مربوط به او نيست. نيز ثابت شد كه انفاق ابوبكر به پيامبراكرم(ص) خلاف واقعيتهاي تاريخي است.
ثالثاً: منظور از آية «وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزي» اين نيست كه هيچ كس بر شخص اتقي حق نعمت ندارد؛ زيرا چنين شخصي كه احدي بر او حقي و نعمتي نداشته باشد يافت نميشود، بلكه انفاق كردن وي به خاطر حق نعمت نيست. يعني اگر او به افرادي انفاق ميكند تنها براي خدا است نه چون آن افراد قبلاً به او خدمتي كردهاند تا وي بخواهد در عوض آن خدمت با انفاق مال، آن را پاداش دهد. مؤيد اين مطلب ادامة آية شريفه است كه ميفرمايد «إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلي».
اشتباه فخر رازي اين است كه فقط از نعمت و حق پيامبراكرم(ص) سخن گفته و از نعمت و حقوق اشخاص ديگر ـ همچون پدر و مادر ـ صرفنظر كرده است و در ادامه، نعمت دنيايي پيامبراكرم(ص) را از ابوبكر نفي كرده است و فقط نعمت هدايت پيامبراكرم(ص) بر ابوبكر را قائل شده كه آن هم به دليل آية «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً» قابل جزا نيست.
قاضي نورالله شوشتري در رد سخنان فخر رازي مينويسد:
ليس المقصود في الآية نفي مجرد نعمة النبي(ص) عن ذلك الأتقي بل نفي نعمة كل واحد من آحاد الناس و كما أن علياً(ع) كان في حجر تربية النبي(ص) كان أبوبكر في حجر تربية أبيه و أمه و الفرق بين التربيتين تحكم صرف لايقول به إلا بليد أو مكابر عنيد. و أقل الأمر أن عند أبيبكر نعمة هداية النبي(ص) فكيف ينفي عنه نعمة الكل حتي النبي(ص) و ما توهمه رئيس المشككين فخر الدين الرازي في تفسيره الكبير من أن نعمة الهداية لا تجزي مستدلاً عليه بقوله تعالي «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً» معارض بل مخصص بقوله تعالي أيضا «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي» و يدل علي أن المراد من الأجر المنفي في مثل هذه الآية هو المال لا مطلق الأجر قوله تعالي في سورة هود حكاية عن نوح(ع) «وَيا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ» الآية و الضمير في «عليه» راجع إلي ما سبق من قوله «إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِين».92
ادعاي فخر رازي در استناد به اين آيه شريفه بر دو محور استوار بود:
1. خداوند متعال در حال و آينده از ابوبكر خشنود است؛
2. راضي بودن خداوند متعال از ابوبكر در حال و آينده دليل بر صحت خلافت او است.
از ديدگاه شيعه، اين ادله نيز همچون دليلهاي گذشته كاملاً مردود و نادرست است؛ چراكه بعد از اثبات اين مطلب كه اساساً اين آيات مربوط به ابوبكر نيست، ديگر جايي براي بيان اين مطالب باقي نميماند. اما نكتة مهم اين است كه سياق و ظاهر آيه نشان ميدهد كه ضمير به اتقي برميگردد نه به خداوند متعال: «وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَي الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّي... وَلَسَوْفَ يَرْضي». طبري در تأييد اين نظر مينويسد: «و لسوف يرضي هذا المؤتي ماله في حقوق الله عز وجل».93 آلوسي نيز پس از تعيين مرجع ضمير اتقي (الضمير فيه للأتقي المحدث عنه)، كلام فخر رازي را نقل ميكند اما آن را ناپسند ميداند و مينويسد: «الظاهر هو الأول».94 جمال الدين قاسمي هم پس از بيان كلام طبري مينويسد: «و هذا علي، إن ضمير (يرضي) ل (الأتقي) لا للرب. قال الشهاب: و هو الأنسب بالسياق و اتساق الضمائر».95 بعضي ديگر از مفسران هم اين نظر را پذيرفتهاند.96 بنابراين، اتقي است كه ـ به زودي با دريافت اجر جزيل و پاداش حسن و جميلي كه پروردگارش به او ميدهد ـ خشنود ميگردد.
اهلسنت براي اثبات خلافت ابوبكر از آيات سورة ليل بر دو محور «روايات اسباب النزول و اجماع» و «تحليل دروني از دلالت آيات» تكيه كردهاند، اما اثبات شد كه روايات آنان كاملاً ضعيف و همراه با تناقض (در درون خود) و تعارض با ساير روايات و همراه با اشكالات متعدد ديگر است. نيز روشن شد كه با وجود اين همه اختلاف اقوال، اجماعي در اين باره وجود ندارد. در حوزة تحليل دروني نيز ثابت شد كه عبارتهاي سهگانة مورد استناد اهلسنت بر عموم خود حمل ميشوند و ابوالدحداح به عنوان يكي از مصاديق «الاتقي» در نظر گرفته ميشود.
ابن ابي حاتم، عبدالرحمنبن محمد، تفسير القرآن العظيم، عربستان سعودي، مكتبة نزار مصطفي الباز، 1419ق.
ـــــ، الجرح والتعديل، بيجا، بينا، بيتا.
ابن أبي الحديد، أبوحامد عبدالحميدبن هبة الله(م 656)، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيجا، دار احياء الكتب العربية، بيتا.
ابن الأثير، عزالدين أبوالحسن عليبن محمد الجزري (م 630)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دار الفكر، 1409ق.
ـــــ، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر- دار بيروت، 1385ق.
ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمنبن علي، زاد المسير في علم التفسير، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق.
ـــــ، الموضوعات، دار الكتب العلمية، 1385ق.
ابن حبان، محمدبن حبانبن أحمد أبوحاتم التميمي البستي، ثقات ابن حبان، بيجا، بينا، بيتا.
ابن حجر الهيثمي، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، تحقيق: عبدالرحمنبن عبدالله التركي و كامل محمد الخراط، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1997م.
ابن حجر عسقلاني، أبوالفضل أحمدبن علي، تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، اردن، مكتبة المنار، بيتا.
ـــــ، لسان الميزان، چ دوم، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1406ق.
ـــــ، تقريب التهذيب، سوريه، دار الرشيد، 1406ق.
ـــــ، تهذيب التهذيب، بيجا، بينا، بيتا.
ابن عبدالبر، أبوعمر يوسفبن عبداللهبن محمد (م 463)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
ابن عدي، أبوأحمد الجرجاني عبداللهبن عبداللهبن محمد، الكامل في ضعفاء الرجال، چ سوم، بيروت، دار الفكر، 1409ق.
ابن العربي، محمدبن عبداللهبن ابوبكر، احكام القرآن، بيجا، بينا، بيتا.
ابن عساكر، تاريخ دمشق، بيجا، بينا، بيتا.
ابن عطيه اندلسي، عبدالحقبن غالب، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422ق.
ابن قتيبة، أبومحمد عبداللهبن مسلم (م 276)، المعارف، تحقيق ثروت عكاشة، قاهره، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1992م.
ابن كثير دمشقي، اسماعيلبن عمرو، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلمية، 1419ق.
ـــــ، البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407ق.
احمدبن حنبل، مسند، بيجا، بينا، بيتا.
اصفهاني، أبوالفرج، الأغاني، بيجا، بينا، بيتا.
آلوسي، سيدمحمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق.
اندلسي، أبوحيان محمدبن يوسف، البحر المحيط في التفسير، بيروت، دار الفكر، 1420ق.
بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
بخاري، محمدبن إسماعيلبن إبراهيمبن المغيرة أبوعبدالله، صحيح البخاري، مصر، موقع وزارة الأوقاف المصرية، بيتا.
ـــــ، التاريخ الكبير، بيجا، بينا، بيتا.
بغدادي، علاءالدين عليبن محمد، لباب التاويل في معاني التنزيل، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415ق.
بغدادي، محمدبن حبيب (م 245)، كتاب المنمق في اخبار قريش، تحقيق: خورشيد احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق.
بغوي، حسينبن مسعود، معالم التنزيل في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1420ق.
بلاذري، أحمدبن يحييبن جابر (م 279)، انساب الأشراف، تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق.
تفتازاني، سعدالدين، شرح المقاصد، افست قم، الشريف الرضي، 1409ق.
ثعالبي، عبدالرحمنبن محمد، جواهر الحسان في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1418ق.
ثعلبي نيشابوري، أبواسحاق احمدبن ابراهيم، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422ق.
جرجاني ايجي، ميرسيدشريف، شرح المواقف، افست قم، الشريف الرضي، 1325ق.
حقي بروسوي، اسماعيل، تفسير روح البيان، بيروت، دارالفكر، بيتا.
حلي، حسنبن يوسف، نهج الحق و كشف الصدق، بيروت، دار الكتاب اللبناني، 1982م.
خطيب بغدادي، تاريخ بغداد،، بيجا، بينا، بيتا.
دارقطني بغدادي، عليبن عمربن أحمدبن مهدي أبوالحسن، العلل الواردة في الأحاديث النبوية، الرياض، دار طيبة، 1405ق.
ذهبي، أبيعبدالله محمدبن أحمدبن عثمان (م 748)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، تحقيق علي محمد البجاوي المجلد، بيروت، دار المعرفة للطباعة والنشر، بيتا.
رازي، فخرالدين ابوعبدالله محمدبن عمر، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
ـــــ، الاربعين في اصول الدين، قاهره، مكتبة الكليات الازهرية، 1986م.
زمخشري، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق.
سمرقندي، نصربن محمدبن احمد، بحرالعلوم، بيجا، بينا، بيتا.
سورآبادي، ابوبكر عتيقبن محمد، تفسير سورآبادي، تهران، فرهنگ نشر نو، 1380.
سيدمرتضي، الشافي في الامامة، چ دوم، تهران، موسسة الصادق(ع)، 1410ق.
سيوطي، جلالالدين، تفسير الجلالين، بيروت، مؤسسة النور للمطبوعات، 1416ق.
ـــــ، الدر المنثور في تفسير المأثور، قم، كتابخانه آيةالله مرعشي نجفي، 1404ق.
شوشتري، قاضي نورالله، الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة، تهران، نهضت، 1367.
شوكاني، محمدبن علي، فتح القدير، دمشق، بيروت، دار ابن كثير، دار الكلم الطيب، 1414ق.
شهرستاني، محمدبن عبدالكريمبن أبيبكر أحمد، الملل والنحل، بيروت، دار المعرفة، 1404ق.
شيخ مفيد، الافصاح في الامامة، قم، الموتمر العالمي للشيخ المفيد، 1413ق.
طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق.
طبرسي، فضلبن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو، 1372.
طبري، أبوجعفر محمدبن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفة، 1412ق.
طوسي، محمدبن حسن، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
عصامي، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، بيجا، بينا، بيتا.
عقيلي، أبوجعفر محمدبن عمربن موسي، الضعفاء الكبير، بيروت، دار المكتبة العلمية، 1404ق.
عيني، بدر الدين أبومحمد محمودبن أحمد الغيتابي الحنفي، مغاني الأخيار في شرح أسامي رجال معاني الآثار، تحقيق: أبوعبدالله محمدحسن محمدحسن إسماعيل الشافعي الشيخ القاهري المصري، بيجا، بينا، بيتا.
قرطبي، محمدبن احمد، الجامع لأحكام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.
قاسمي، محمد جمالالدين، محاسن التاويل، بيروت، دار الكتب العلمية، 1418ق.
قمي مشهدي، محمدبن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1368.
كاشاني، ملافتحالله، زبدة التفاسير، قم، بنياد معارف اسلامي، 1423ق.
مزي، يوسفبن الزكي عبدالرحمن أبوالحجاج، تهذيب الكمال، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1400ق.
مسعودي، أبوالحسن عليبن الحسينبن علي (م 346)، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، دار الهجرة، 1409ق.
مسلمبن الحجاج، أبوالحسين القشيري النيسابوري، صحيح مسلم، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بيتا.
مقاتلبن سليمان، تفسير مقاتلبن سليمان، بيروت، دار إحياء التراث، 1423ق.
ميبدي، رشيدالدين احمدبن ابي سعد، كشف الأسرار و عدة الأبرار، چ پنجم، تهران، اميركبير، 1371.
نسائي، أحمدبن شعيب أبوعبدالرحمن، الضعفاء والمتروكين، حلب، دار الوعي، 1369ق.
نيشابوري، نظامالدين حسنبن محمد، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بيروت، دار الكتب العلمية، 1416ق.
واحدي، عليبن احمد، اسباب نزول القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية، 1411ق.
هيثمي، نورالدين عليبن أبيبكر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دار الفكر، 1412ق.
* دانشجوي دکتري علوم قرآن و حديث. h.dejabad@yahoo.com
** استاد دانشگاه تهران.
دريافت: 25/4/1390 ـ پذيرش: 29/8/1390
. برگرفته از رساله دكتري رشته علوم قرآن و حديث دانشگاه تهران.
1. شهرستاني، الملل و النحل، ج1، ص20.
2. وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى* الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى* وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى* إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى* وَلَسَوْفَ يَرْضى.
3. فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 31، ص191.
4. همو، الاربعين في اصول الدين، ج2، ص289.
5. همان، ص291. بهطور کلي اهلسنت بر اين عقيدهاند که ممدوح و افضل بودن ابوبکر دليلي بر صحت خلافت اوست. جرجاني از متکلمين اهلسنت در اين باره مينويسد: (لو كانت امامة أبى بكر باطلة لما كان) أبوبكر (معظما) ممدوحا (عند اللّه لكنه معظم وأفضل الخلق عنده) بعد رسول اللّه (جرجاني، شرح المواقف، ج8، ص 364).
6. بعضي از مفسرين عقيده دارند که همه يا قسمتي از سوره ليل مدني است. آلوسي اين اختلاف را چنين بيان ميکند: «اختلف في مكيتها ومدنيتها فالجمهور على أنها مكية، وقال علي ابن أبي طلحة مدنية، وقيل بعضها مكي وبعضها مدني» (روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج15، ص365 و نيز ر.ك: قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج21، ص 80؛ ابن عطيه، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج5، ص 490). علامه طباطبايي نيز مينويسد: «السورة تحتمل المكية والمدنية بحسب سياقها» (الميزان فى تفسير القرآن، ج2، ص 302).
7. ر.ک: فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 31، ص188.
8. ابن عطيه، همان، ص492.
9. ابن جوزي، زاد المسير فى علم التفسير، ج4، ص455؛ بغوي، معالم التنزيل فى تفسير القرآن، ج5، ص264؛ ثعالبي، جواهر الحسان فى تفسير القرآن، ج 5، ص600؛ بغدادي، لباب التأويل فى معانى التنزيل، ج4، ص435.
10. ابن أبيحاتم، تفسير القرآن العظيم، ج 10، ص3441؛ ثعلبي، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 10، ص219.
11. طبري، جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 30، ص 146؛ سيوطي، الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج6، ص 359.
12. واحدي، اسباب نزول القرآن، ص479.
13. طبري، همان.
14. ابن جوزي، همان؛ واحدي، همان، ص480.
15. واحدي، همان، ص478.
16. سمرقندي، بحرالعلوم، ج3، ص588.
17. ر.ک: فخر رازي، همان، ص187؛ ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج1، ص189؛ فخر رازي، الاربعين في اصول الدين، ج2، ص291؛ سورآبادي، تفسير سورآبادى، ج4، ص2827 و ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج8، ص409.
18. و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او را جزا دهد.
19. ر.ک: فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج31، ص188.
20. ر.ک: همو، الاربعين في اصول الدين، ج2، ص288.
21. ابن جوزي، الموضوعات، ج1، ص303.
22. ابن أبيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج11، ص48.
23. واحدي، همان، ص477.
24. ثعلبي، همان، ص220.
25. ميبدي، كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج10، ص512.
26. سمرقندي، همان، ص589.
27. ابوحيان اندلسي، البحر المحيط فى التفسير، ج 10، ص492.
28. ابن ابي حاتم، همان، ص3439.
29. ر.ک: ابن کثير، همان؛ قرطبي، همان، ص90؛ نيشابوري، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج6، ص510.
30. ر.ک: فخر رازي، همان.
31. قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج20، ص 90؛ نيز ر.ک: ثعلبي، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج10، ص220ـ221؛ ابن ابيحاتم، همان و واحدي، همان.
32. ر.ک: ابن عطيه، همان، ص491؛ ابوحيان اندلسي، همان.
33. براي نمونه ر.ک: بحراني، البرهان فى تفسير القرآن، ج5، ص 678.
34. سورآبادى، همان، ص2826.
35. ابن العربي، احكام القرآن، ج4، ص1943.
36. ر.ک: آلوسي، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج15، ص365.
37. ر.ک: مزي، تهذيب الكمال، ج24، ص415؛ ذهبي، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج7، ص38؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج1، ص102.
38. ابن حجر عسقلاني، تقريب التهذيب، ج2، ص573؛ همو، تهذيب التهذيب، ج11، ص46.
39. ابن أبيالحديد، همان، ج4، ص 63. هيثمي و ابن ابي الحديد چند نمونه از جعليات عروهبن زبير را نقل کردهاند (ر.ک: هيثمي، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص342؛ ابن أبي الحديد، همان).
40. ابن حجر عسقلاني، همان، ج7، ص161.
41. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج4، ص102.
42. مسلم، صحيح مسلم، ج1، ص60-61.
43. مزي، تهذيب الكمال، ج20، ص22.
44. ر.ک: ابن اثير، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج3، ص138.
45. ر.ک: ابن اثير، همان، ص139. ابن عبدالبر در الاستيعاب، عبداللهبن زبير را اينگونه توصيف کرده است: «كان بخيلا، ضيّق العطاء، سيء الخلق، حسودا، كثير الخلاف، أخرج محمد ابن الحنفية، و نفى عبد اللهبن عبّاس إلى الطائف» (ابن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص906).
46. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره453 ابن عبدالبر و ابن اثير کلام اميرالمومنين(ع) را بدون ذکر واژه" الْمَشْؤُوم" ذکر کردهاند (ر.ک: ابن عبدالبر، همان؛ ابن اثير، همان).
47. مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص80 و نيز ر.ک: أبوالفرج اصفهاني، الأغاني، ج2، ص450.
48. ر.ک: مسعودي، همان، ص79؛ ابن ابيالحديد، همان، ص62؛ عصامي، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج2، ص110.
49. ر.ک: ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج10، ص144.
50. هيثمي، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص36.
51. ابن عدي، الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص102؛ نسائي، الضعفاء والمتروكين، ج1، ص90؛ عقيلي، الضعفاء الكبير، ج7، ص355.
52. ابن حجر عسقلاني، تقريب التهذيب، ج2، ص696.
53. همو، تهذيب التهذيب، ج 8، ص318.
54. همو، تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، ج1، ص43.
55. عقيلي، همان، ج8، ص315؛ ذهبي، ميزان الاعتدال، ج 4، ص155؛ ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، ج3، ص32. آنکه از سعيدبن ابي عروبه (م156ق) نقل کرده است، معمربن عبدالله التميمي است نه معمربن راشدالازدي (م153ق)، بلکه سعيدبن ابي عروبه است که از معمربن راشد نقل کرده است و معمربن راشد مستقيماً از قتاده نقل مي کند (مزي، همان، ج28، ص304؛ ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج 10، ص218). قابل ذکر است که معمربن راشد از دو نفر به نام سعيد نقل کرده است که منظور سعيدبن ابي عروبه نيست، بلکه منظور سعيدبن عبدالرحمنبن جحش الجحشي و ديگري سعيدبن اياس ميباشد (مزي، همان، ج10، ص525 و ج28، ص304).
56. ابن عدي، همان، ج3، ص394.
57. مزي، همان، ج16، ص123.
58. بخاري، التاريخ الکبير، ج 8، ص58.
59. شاهد بر اين مدعا که منظور از يونسبن اسحاق، يونسبن ابي اسحاق است (علاوه بر آنچه مصحح التاريخ الکبير گفته) اين است که در چند جا از کتب رجال نام يونسبن اسحاق که آمده است، به قرينه نام فرزندان (اسرائيل و عيسي) يا پسوند (السبيعي و الکوفي) يا نام راويان او، روشن ميگردد که منظور، يونسبن ابي اسحاق است که فرزنداني با همين نام و همين پسوند داشته است. به عنوان مثال، ابن عساکر در تاريخ خود مينويسد: «عيسيبن يونسبن اسحاق السبيعي الهمداني الکوفي ابوعمرو» (تاريخ دمشق، ج48، ص31) و يا دارقطني در العلل مينويسد: «قال الحسنبن قتيبه عن يونسبن اسحاق عن ابي اسحاق» (العلل الواردة في الأحاديث النبوية، ج3، ص214) و عقيلي نيز در الضعفاء مي نويسد: «يونسبن اسحاق عن عبداللهبن ابي السفر» (الضعفاء الكبير، ج3، ص445). در حالي که با مراجعه به کتب رجال اهلسنت روشن ميشود که منظور از همه اينها يونسبن ابي اسحاق است. اسرائيل و عيسي از فرزندان يونسبن ابي اسحاقاند (ر.ک: مزي، همان، ج32، ص488؛ ابن عدي، همان، ج7، ص178) و حسنبن قتيبه يکي از راويان يونسبن ابي اسحاق است (مزي، همان، ص489) و عبداللهبن ابي سفر که به گفته بدرالدين عيني اسم او سعيدبن محمد است از کساني است که يونسبن ابي اسحاق از او روايت ميکند: «عبد اللهبن أبى السفر: بفتح السين المهملة والفاء، واسمه سعيدبن محمد... روى عنه سفيان الثورى و... و يونسبن أبى إسحاق» (بدرالدين عيني، مغانى الأخيار فى شرح أسامى رجال معانى الآثار، ج3، ص97).
60. ابن عبدالبر، همان، ص944.
61. مزي، همان، ج22، ص103.
62. ابن جوزي، همان، ص453.
63. ر.ک: ابن حبان، ثقات ابن حبان، ج5، ص177؛ ابن حجر عسقلاني، همان، ج8، ص59؛ مزي، همان، ص113.
64. ابن حجر، تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، ج1، ص42.
65. ر.ک: ذهبي، همان، ص483.
66. ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج10، ص277.
67. سيوطي، الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج6، ص 358.
68. شوشتري، الصوارم المهرقة فى نقد الصواعق المحرقة، ص 304.
69. بعضي از اهلسنت به سند رواياتي که درباره ابوالدحداح است اشکال کردهاند که در سند آنها "حفصبن عمربن ميمون العدني" قرار دارد که ثقه نيست. در پاسخ بايد گفت که اولاً بعضي او را ثقه ميدانند و ابن ماجه نيز از او حديث نقل کرده است (ابن ابي حاتم، الجرح والتعديل، ج 3، ص182؛ ابن حجر، همان، ج2، ص354؛ مزي، همان، ج7، ص44)؛ ثانياً فرض کنيم که اسناد اين روايات ضعيف باشند، اما متن و مدلول آنها هماهنگ و موافق با ظاهر آيات است برخلاف روايات مورد استناد اهلسنت که (علاوه بر ضعف سندي) متن و مدلول آنها (علاوه بر تناقض و عدم تناسب با واقعيتهاي تاريخي) با ظاهر آيات سازگار نيست؛ ثالثاً اگر فرض شود که سند و متن روايات مربوط به ابوالدحداح مخدوش و غيرقابل استناد باشد، اثبات شد که سند و متن روايات مورد استناد اهلسنت نيز همگي ضعيف و مخدوش است، پس همة روايات از درجه اعتبار ساقط و غيرقابل استنادند، لذا اهلسنت نميتوانند از اين آيات خلافت ابوبکر را اثبات کنند.
70. عبداللهبن جدعان عموزاده ابوقحافه (پدر ابوبکر) از سخاوتمندان عرب جاهلي بوده است. ابن کثير در کتاب البدايه والنهايه در ترجمه وي مينويسد: «هو عبد اللهبن جدعانبن عمروبن كعببن سعدبن تيمبن مرة سيد بنى تيم وهو ابن عم والد أبى بكر الصديق رضى الله عنه. وكان من الكرماء الأجواد في الجاهلية المطعمين للمسنتين» (البداية و النهاية، ج2، ص217). بلاذري نيز مينويسد: «وقال الواقدي في إسناده: كان بنو تيم في حياة ابن جدعان كأهل بيت واحد يقوتهم ابن جدعان، وكان يطعم كل يوم في داره الدهر كله جزورا، فينادي مناديه: من أراد اللحم والشحم فعليه بدار ابن جدعان» (انساب الأشراف، ج10، ص157).
71. بغدادي، كتاب المنمق فى اخبار قريش، ص372.
72. «كان أبو بكر الصديق بزّازا» (ابن قتيبه، المعارف، ص 575).
73. شيخ مفيد، الافصاح في الامامة، ص 177.
74. ابن عبدالبر در استيعاب مينويسد: «...عن عائشة، قالت: كان رسول الله صلى الله عليه وسلم لا يكاد يخرج من البيت حتى يذكر خديجة فيحسن الثناء عليها، فذكرها يوما من الأيام فأدركتنى الغيرة، فقلت: هل كانت إلّا عجوزا، فقد أبدلك الله خيرا منها، فغضب حتى اهتزّ مقدّم شعره من الغضب، ثم قال: لا والله، ما أبدلني الله خيرا منها، آمنت بى إذ كفر الناس، وصدّقتنى إذ كذّبني الناس، وواستني في مالها إذ حرمني الناس، ورزقني الله منها أولادا إذ حرمني أولاد النساء. قالت عائشة: فقلت في نفسي: لا أذكرها بسيئة أبدا» (ابن عبدالبر، همان، ج4، ص1824). چنانکه معروف است خديجه شخص ثروتمندي بوده است (ر.ک: ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج2، ص40).
75. ر.ک: سيد مرتضي، الشافي في الامامة، ج4، ص24.
76. بغوي، همان؛ ميبدي، همان، ص513؛ واحدي، همان، ص478.
77. ابن عطيه، همان؛ مقاتل، تفسير مقاتلبن سليمان، ج4، ص722.
78. سمرقندي، همان، ص588.
79. ابن عبدالبر، همان، ج1، ص181؛ ابن اثير، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج1، ص243.
80. واحدي، همان، ص480؛ قرطبي، همان، ص89؛ فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج31، ص188.
81. واحدي، همان، ص478.
82. بغوي، همان؛ ثعلبي، همان؛ حقي بروسوي، تفسير روح البيان، ج10، ص452؛ قرطبي، همان؛ علاءالدين بغدادي، لباب التاويل فى معانى التنزيل، ج4، ص436.
83. ميبدي، همان، ص514.
84. طبري، جامع البيان فى تفسير القرآن، ج30، ص146؛ مقاتل، همان، ص724؛ ميبدي، همان، ص517؛ علاءالدين بغدادي، همان.
85. البته بايد توجه داشت از آنجا که مورد نزول مخصص آيه نيست، هرچند ما گفتيم رواياتي که سبب نزول آيه را مربوط به ابودحداح ميداند قابل پذيرش است، ولي اين امر با عموميت معناي آيه منافاتي ندارد، چنانکه مرحوم طبرسي مينويسد: «الأولى أن تكون الآيات محمولة على عمومها في كل من يعطي حق الله من ماله وكل من يمنع حقه سبحانه». (مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج10، ص760). ملافتحالله کاشاني به نقل از عياشي قول به عموميت معناي آيه شريفه را به امام باقر(ع) نسبت داده است (ر.ک: زبدة التفاسير، ج7، ص 451).
علامه طباطبائي نيز سياق را دليل بر عموميت معناي آيات ميداند (الميزان فى تفسير القرآن، ج20، ص306). بعضي از مفسران اهلسنت، همچون ابن کثير (ر.ک: تفسير القرآن العظيم، ج8، ص 409)، نيشابوري (ر.ک: تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج6، ص 510)، شوکاني (ر.ک: فتح القدير، ج5، ص552) و قاسمي (ر.ک: محاسن التاويل، ج9، ص488) نيز به عموميت معناي اتقي و اشقي قائلاند.
86. قاضي نورالله شوشتري در اين باره مينويسد: «إن أريد بالأتقى من كان أتقى من جميع المؤمنين عند نزول الآية فينحصر في النبي(ص) وإن ارتكب التخصيص وإن أريد به كان أتقى من بعض المؤمنين فلا يلزم منه أفضلية أبي بكر وأكرميته مطلقا فضلا عن علي(ع) لوجهين الأول إنا لا نسلم حينئذ أن عليا(ع) داخل في ذلك البعض حتى يكون أبو بكر أفضل منه الثاني إن الأكرم عند الله هو الذي يكون أتقى من جميع المؤمنين كما قال الله تعالى إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ لا الأتقى من بعض المؤمنين وبالجملة إذا تطرق التخصيص في الأتقى سقط الاستدلال بظاهر المقال» (شوشتري، همان).
87 طبري، همان.
88 بغوي، همان، ص 263؛ ثعلبي، همان، ص 219؛ ميبدي، همان، ص516؛ قرطبي، همان، ص 88؛ سيوطي، تفسير الجلالين، ص 599؛ بغدادي، همان، ص435.
89 ر.ک: جرجاني، شرح المواقف، ج8، ص 373؛ تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5، ص 247. عنوان مقصد ششم کتاب جرجاني چنين است: «في امامة المفضول مع وجود الفاضل».
90. ابن حجر هيتمي، همان، ص110.
91. شيعه بر آن است که امام بايد افضل باشد و مقدم داشتن مفضول بر فاضل مردود است (ر.ک: حلي، نهج الحق و كشف الصدق، ص 168) و بر افضل بودن اميرالمؤمنين عليبن ابيطالب(ع) دلايل متعددي اقامه کرده است. به عنوان نمونه شيخ مفيد در کتاب تفضيل امير المؤمنين(ع) با استناد به منابع شيعي و سني به تفصيل دلايل افضل بودن امام علي(ع) ذکر ميکند.
92. شوشتري، همان، ص 306.
93. طبري، همان.
94. آلوسي، همان، ص372.
95. قاسمي، همان، ص487.
96. مقاتلبن سليمان، همان؛ شيخ طوسي، التبيان فى تفسير القرآن، ج10، ص 366؛ طباطبايي، همان، ص 307.